یکی از ویژگیای نظامی بودن اینه که پا تو هر شهری بذاری یه آشنا داری حداقل!

همسر با یکی از دوستاش درمورد مساله ماشین صحبت کرده بود و قرار بود این آقا موتورشو این مدت بده دست ما. روزی که رسیدیم اومد دنبالمون، گفت چراغ خطر موتورم گیر کرده به یه چیزی خراب شده! گفتم گیر کرده به شانس ما! داشتیم دنبال مهمونسرا میگشتیم و پیداش نمیکردیم. همسر پیاده شده بود از چند نفر آدرس بپرسه که من خلاصه قسمت اول و دوم متهم گریختمونو براش تعریف کردم. خیلی معمولی برخورد کرد و گفت ما نظامیا عادت داریم به این جور اتفاقا! بعد رفته بود به همسر گفته بود شماها چه طاقتی دارین! :/

از وضع و اوضاع مهمونسرا براتون گفته بودم قبلا. خبر رسید که یکی از خونه‌ها خالی مونده و چون من تنها زنی بودم که دنبال شوهرش پاشده اومده بوشهر تصمیم گرفتن بدنش به ما! کلی ذوق کردم و گفتم خب اینم از اولین بارقه‌های امید! :) رفتیم خونه رو دیدیم، طبقه چهارم بود. تک خواب. خیلی کوچیک و دلگیر. با دیوارایی که تا نصفه کرم مایل به زرد هستن و بالاش فیلی. با چهارچوبایی که نفرات قبل صورتی خیلی بدرنگی بهش زدن! با یه در شکسته. کلا همه چیزش خیلی توی ذوق میزد. باورم نمیشه خونه مث دسته گلمو ول کردم اومدم اینجا!

از اونجایی که بوشهر هم مشکل آب داره و فقط روزی چند ساعت آب شهر رو داریم، اون شب آب نداشتیم و باید روز بعد میومدیم. اما از اونجایی که این سلسله داستان ما ادامه داشت معلوم شد کلید مهمونسرا پیش هیچ کدوممون نیست! همسر برگشت بالا و کل خونه و پله‌ها رو گشت. احتمال دادیم که شاید درو قفل نکردیم یا کلید روی در مونده. اما نبود. زنگ زدیم دفتر مهمونسرا، گفت همه اتاقا کلید زاپاس دارن الا این یکی! :/ زنگ زدیم کلید ساز، گفت ۷۵ تومن میگیرم درو باز میکنم، ۵۰ تومن هم مغزی و کلیدش میشه! :/ یه نگا به آسمون انداختم و تو دلم زمزمه کردم خدا یا میشه بسه؟؟؟ همسر توی فکر بود. این همه تعللش برام عجیب بود! انتظار داشتم سریع زنگ بزنه کلیدساز و خلاصمون کنه از اون هوای فاجعه بوشهر! یه دفعه گفت شاید کلید خونه‌مون بهش بخوره! کلیدو در آورد و درو باز کرد!!!!!!!!!! O_o  بعد دیدیم کلید مهمونسرا رو سر یخچالش بوده و از اول همسر با کلید خونه درو قفل کرده!!!!


فرداش آبگیری کردیم و اومدیم توی خونه ساکن شدیم. اما پمپ درست کار نمیکرد! معلوم شد پمپ ما برعکس کار میکرده! و دوباره کل بعد از ظهر تا شب رو آقای لوله‌کش داشت با پمپ و لوله‌ها کلنجار میرفت.

پیام اومده از دادگاه که شما آدرس خوانده رو اشتباه وارد کردید و اگه اصلاحش نکنید رد دادخواست میشید! حالا جریان چیه؟ اینکه ما آدرسو درست نوشتیم، اما تو دفتر پیشخوان آدرس مشهد زدن براش. بعد من گفتم عه چرا آدرسشو زدین مشهد؟ گفت تو سیستم بوده! عوضش کنم؟ ما هم گفتیم نه دیگه اگه تو سیستم بوده لابد خودش این آدرسو اعلام کرده! :/ حالا خوبه این یکیو استثناعا تو دادگاه اینترنت کشف شده و میشه تو بوشهر اصلاحش کرد. البته امیدوارم.


یه حس غم تو همه لحظه‌ها باهامه. احساس میکنم بوشهر اومدن اشتباه بود. احساس میکنم تمام نقشه‌ها و برنامه‌هامون داره نقش بر آب میشه. حالم خوش نیست این روزا.

۴۷۵. لحنم زیادی جدی شده‌ها!

قسمت سوم "متهم گریخت" یا "بوشهر"

۴۷۱. قسمت دوم "متهم گریخت" یا "سفرنامه یزد"

تو ,همسر ,یه ,رو ,بوشهر ,خونه ,یکی از ,اونجایی که ,همسر با ,از اونجایی ,احساس میکنم

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

فروشگاه اینترنتی فایل زیبایی و آرایشی علی سجاد فاطمی موحد اخبار دیجیتال مارکتینگ گروه مهندسی تکنولوژی نرم افزار کامپیوتر دانشگاه آزاد اسلامی واحد تهران شمال ثبت شرکت میزان شامپوی گانودرما ساخت سوئیچ خودرو قزوین دنیای کوچک روانشناسی من